یک شعر زیبا
.
از امیرخسرو دهلوی
من آن ترک طناز را می شناسم......من آن مایه ناز را می شناسم
شب آمد به گوش من آوای پایی......توبودی من آواز را می شناسم
زمن پرس سوزسخنهای{خسرو}......که من آن نواسازرامی شناسم
تو با وقتر می ری و میای که همیشه با اون چی بود اسمش می خندین تو کوچه
خودت می دونی چی نوشتی
اینم یه کادو ذخیره اش کن وداع-فروغ فرخ زادمیروم خسته و افسرده و زارسوی منزلگه ویرانه ی خویشبه خدا میبرم از شهر شمادل شوریده و دیوانه ی خویشمیبرم تا که در ان نقطه ی دورشستشویش دهم از رنگ گناهشستشویش دهم از لکه ی عشقزین همه خواهش بی جا و تباهمیبرم تا ز تو دورش سازمز تو ای جلوه ی امید محالمیبرم زنده به گورش سازمتا ازین پس نکند یاد وصالناله میلرزد میرقصد اشکاه...بگذار که بگریزم مناز تو ای چشمه ی جوشان گناهشاید ان به که بپرهیزم منبخدا غنچه ی شادی بودم
ممنون
تو با وقتر می ری و میای که همیشه با اون چی بود اسمش می خندین تو کوچه

خودت می دونی چی نوشتی
اینم یه کادو ذخیره اش کن



وداع-فروغ فرخ زاد
میروم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا میبرم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
میبرم تا که در ان نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بی جا و تباه
میبرم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
میبرم زنده به گورش سازم
تا ازین پس نکند یاد وصال
ناله میلرزد میرقصد اشک
اه...بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید ان به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
ممنون